پيرامون بلاغت در نهج البلاغه (2)


 

نويسنده:دكتر جليل تجليل
و دكتر احمد خاتمي



 
دكتر خاتمي: واقعاً اگر بلاغت، سخن گفتن به اقتضاي حال باشد، مخاطبان اميرالمؤمنين، به اقتضاي حالشان اين بوده است؟ اگر رعايت اقتضاي حال شرط بلاغت است، خوانندگان و شنوندگان كلام آن حضرت، قابليت فهم اين مطالب را داشته اند؟
آيه الله نقوي: البته اگر همة آنها نداشته اند، برخي داشته اند. در خطبة شقشقيه مطلبي دارد كه جواب حرف شما در آنجا گفته مي شود. خطبه وقتي به اواخر مي رسد، «وَ قَامَ اِلَيْهِ رَجُلٌ مِنْ اَهلِ السَّوادِ». شخصي حركت كرد و نامه اي به دست حضرت داد. حضرت نامه را كه نگاه كرد، ديگر به خطبه ادامه نداد. حالا آن نامه چه بوده، معلوم نيست. عبدالله بن عبّاس كه مرد دانشمندي هم بوده، آنجا نشسته بود؛ عرض كرد يا اميرالمؤمنين چه خوب بود كه از همين جا كلامتان را ادامه مي داديد! چرا قطع كرديد؟ اين سؤال خوبي است. ابن عبّاس اهلش است. ديگران اصلاً نگفتند چرا كلام را قطع كرديد.
عبدالله بن عباس بعدها گفت: هيچ گاه بر چيزي ناراحت نشدم آن طور كه امروز از اينكه حضرت نتوانست به حرفش ادامه دهد، ناراحت شدم. حضرت در جواب فرمود: هيهات يا ابن عبّاس كه من ادامه بدهم! «تِلْكَ شِقْشِقَهٌ هَدَرَتْ ثُمَّ قَرَّتْ» معلوم مي شود زمان اقتضاي اينكه حضرت بخواهد پرده را خيلي عقب بزند، نبوده است. "شقشقه" نالة شتر است. عجيب استعاراتي حضرت دارد! شتر وقتي زانويش را مي بندند، صدايي مي كند كه عرب به آن شقشقه مي گويد. حضرت مي فرمايد ناله اي بود كه از جگر سوختة من در آمد. اينجا نگفتند كه آن نامه چه بوده. ابن ميثم يك چيزهايي نوشته كه اصلاً به نامه من مربوط نيست. من در شرح نهج البلاغه از پيش خودم يك احتمال دادم كه اين نامه محتوي تهديد بوده؛ چراكه اين خطبه عليه خلفا ايراد شده و خيلي تند است. فكر مي كنم يكي از طرفداران خلفا بوده كه حضرت را متوجّه كرده كه آقا چه حرفهايي مي زنيد!؟ اقتضاي زمان به گونه اي نبوده كه حرفها را صريح بزنند و حتّي اميرالمؤمنين در آن پنج سال خلافت هم تقيّه مي كرد. شريح قاضي را عوض كرد؛ مردم در كوفه اعتراض كردند؛ حضرت علي، شريح را برگرداند. حضرت مبسوط اليد نبود. گفتند شريح را عمر منصوب كرده؛ چرا علي مي گويد شريح صلاحيت ندارد. اين هم يكي از دردهاي هميشگي اجتماع است كه اهل فهم نتوانسته اند حرفهايشان را آن طور كه بايد و شايد، بزنند.
دكتر خاتمي: مستحضريد كه اين مجموعه كه به عنوان نهج البلاغه در دست ماست، همة سخنان و خطبه ها و نامه هاي حضرت نيست. از ايشان چندين برابر نهج البلاغه مطلب به جاي مانده داريم كه در كتب مختلف موجود است. آيا همة بيانات حضرت در اين سطح است؟
آيه الله نقوي: همة آنها در يك سطح نيست. قطعاً بدانيد كه حضرت در تمام فرمايشات خود مقتضاي حال را رعايت كرده اند. اين طور نيست كه براي عوام در سطح بالا صحبت كند.
دكتر خاتمي: حضرت به اقتضاي حال صحبت كرده اند؛ ولي آنچه سيدرضي در نهج البلاغه جمع آوري كرده، خطبه ها و سخنرانيهاي اديبانة حضرت است؛ بلاغت به معناي رعايت مقتضاي حال را در كلّ بيانات ايشان احساس مي كنيم. يك نكتة ديگر اينكه در دورة اميرالمؤمنين و ظهور اسلام، اوضاع و احوال عربستان اقتضاي اين نوع بلاغت و سخنرانيهاي اديبانه را داشته است و به اين نتيجه مي توان رسيد كه قرآن، پيامبر(ص) و حضرت علي در صددند تا از اين جنبه نيز مردم را تحت تاثير كلام خود قرار دهند و به اسلام جذب و دعوت كنند. آيا مي توان گفت كه احاديث نبوي و كلمات پيامبر و حضرت علي (ع) نوعي معارضه و مجادلة علمي با خطباي زمان خود بوده است؟ يعني تعمّدي داشته اند كه حرفها را اين گونه بيان كنند تا كسان ديگري كه در آن دوران مشهور به كلام فصيح بودند، در تابش كلمات قرآن و پيامبر و حضرت علي، تحت الشّعاع قرار بگيرند و آن جاذبه هاي عمومي و مردمي خود را از دست بدهند؟
آيه الله نقوي: اين نكته در خود قرآن مسلّم هست. براي اينكه معجزات انبياء در هر زمان مطابق با همان زمان و علم رايج در آن است. مثلاً حضرت عيسي(ع) زماني بود كه يونان مهد تمدن بود و دانشمندان و فلاسفه در يونان زندگي مي كردند. معجزات ايشان نيز از سنخ مرده زنده كردن و كور مادرزاد شفا دادن بود كه اطبّا عاجز ماندند. زمان فرعون علم سحر در جامعه حاكم بود و معجزات حضرت موسي (ع) سحرشكني بود. زمان حضرت رسول (ص) فنّ بلاغت رواج داشت و معلّقات سبح مشهور بود، كه واقعاً داد سخن داده اند و بهترين قصايد عرب از نظر فصاحت و بلاغت و محتوا در آن است و اينها را در خانة كعبه آويخته بودند. قرآن نظر دارد به اينكه اين مسئله را بشكند و بلاغت آنها را گم كند. لذا نشستند كه با قرآن معارضه كنند، امّا نتوانستند. برنامه اين بوده كه فصاحت قرآن طوري باشد كه نتوانند مثل آن را بياورند.
قرآن قطعاً ناظر به اين است. امّا دربارة كلمات ائمة نيز مي توان گفت كه در برخي مواقع در سطح بالايي قرار دارند و ايشان مي خواسته اند كه طرف بفهمد كه سطح خودش چقدر است (اگر استعداد فهم را داشته باشد). وقتي حضرت رضا (ع) دربارة توحيد مي فرمايند: «من عبدالله فقد كفر و من عبدالاثم فقد كفر...»، براي آدم بياباني عرب كه اين گونه حرفها را نمي زنند. طرف اهل فضل بوده. همان طور كه امام صادق مي فرمايد به حسن بصري بگوييد هر جا بروي، اگر علم مي خواهي، بالاخره بايد به اينجا بيايي. امّا نمي شود گفت در همة روايات اين نظر بوده. نه، نمي شود اين گونه استنباط كرد.
حضرت در بسياري موارد بدون فكر و فوري صحبت كرده اند؛ نه اينكه از قبل خطبه اي آماده كرده باشد. در نهج البلاغه خطبة توحيدية ديگري دارد كه خيلي عميق است. كسي حركت كرد و گفت يا اميرالمؤمنين، مخلوق نمي تواند اين گونه صحبت كند؛ آن هم بدون مقدّمه. حضرت فرمودند: اُسكُت... من بنده خدا هستم. ديدند از حرفهايش بوي شرك مي آيد. امّا نوعاً مثل نامه هاي حكومتي به مالك اشتر، اينها را بايد همه بفهمند و همه بدانند. اينها غير از خطبه هاي فوق العادة اميرالمؤمنين است.
دكتر خاتمي: حضرت مشهور به سجع گويي بوده است. در دربار عبيدالله، حضرت زينب كه سخن مي گفت، عبيدالله گفت او مثل پدرش سجع گوست.
آيه الله نقوي: حتّي اين شهرت به سجع گويي نيز ريشه اش قرآن است. سوره هاي قرآن را نگاه كنيد، مي بينيد كه آيات مسجّع آمده اند.
دكتر خاتمي: نكتة ديگري كه مطرح مي شود، اين است كه برخي مطالب نهج البلاغه نشان مي دهد كه حضرت به ادبيات جاهلي هم توجّه داشته است. شعر جاهلي را گاهي اوقات مورد استشهاد قرار داده يا مَثَل جاهلي را به كار برده و اشاراتي به تاريخ جاهلي هم داشته است. بخشي از اشعار نهج البلاغه هم متعلّق به خود حضرت است. بعضي اشعار هم مربوط به شعراي همعصر يا شعراي گذشته است. نقش و كاربرد شعر در نهج البلاغه و استشهاد حضرت به آن، حتّي در حدّ يك مصراع، به چه قصد و غرضي است؟ وقتي در يكي از خطبه ها دربارة شعر از حضرت سؤال مي كنند، مي فرمايد شعر با شعر فرقي مي كند. يعني ممكن است كسي در وصف طبيعت، در وصف بيابان يا موضوع جنگ شعر خوبي بگويد. ولي در جمع بندي خود، امرؤالقيس را به عنوان شاعر موفّق ارزيابي مي كند. آيا اميرالمؤمنين بنا به احترام به شعرا و بر اساس علاقة خود به شعر و ادبيات، اين اشعار و امثال را در كلام خود گنجانده، يا استشهادات ايشان علاوه بر جنبه هاي ادبي مي تواند وجوه ديگري هم داشته باشد؟
دكتر تجليل: اشعار نهج البلاغه دو دسته اند؛ دسته اي به دليل شياع و رواج در السنه و قلمها صورت مثل دارند و اين اندازه را عوام هم مي فهمد. اين را در نهج البلاغه مي بينيم. بعضي از كلمات و اشعار دوران جاهلي هم هست؛ بر حسب اينكه بلاغت دورة جاهلي در حدّي بوده كه مي خواستند با قرآن معاوضه كنند. در آثار جاحظ مي بينيم كه در برخي آيات قرآني استدلال مي كند. مثلاً اگر در «تلك اذا قسمت عزيرا» "قسمت جائره" مي گفتند، اشمل و اوقع بود؛ و بعداً جواب به او مي دهند كه برابر عزيرا سجع همة آيات با الف مقصوره يا ممدوده بوده و اگر جائره بود، اين بخش مي لنگيد.
«كَانِّي بِكِ يَا كُوفَهٌ تُمَدِّينَ مَدَّ الْاَدِيمِ الْعُكَاظِيِّ تُعْرَ كِنَ...»: اين كوفيان! [خطاب به كوفه مي كند، ولي اهل كوفه را صدا مي زند] بدانيد كه چه خطري مي كنيد. بترسيد از كردارهايتان! تحذيري دارد. يعني روزي مي رسد كه شما «تمدّين» كشيده مي شويد و بي رهرو و بي سامان و بي برنامه مي مانيد و شما را از اين طرف به آن طرف و از حق به سوي باطل مي كشند. و بعد يك تشبيه آورده و كشيده شدن آنها را به كشيدن سفره ها و چرمهاي بازار عكاظ مانند كرده كه مي آمدند معركه مي گرفتند و بازارهاي مردم آزاري درست مي كردند، وقتي كارشان تمام مي شد، مي رفتند به چهار سوق ديگر. با دقّت در اينجا درمي يابيم كه كاف در مدك، ايجاز مي شود و تاكيدي هم از بلاغت قرآني گرفته مي شود. در "تمدّين" كه يك تشبيه معقول به محسوس است، مبني بر سرگرداني امّت اسلامي است در حالتي كه بي رهبر باشد و با باد به اين طرف و آن طرف كشيده شود. و بعد مي گويد «وَ تُرْكَبِينَ بِالزَّلَازِلِ»؛ و بالاخره سوار مي شويد بر زلزله ها. از قرآن كريم «اذا زلزت الارض زلزالها» گرفته شده و اشراف علي (ع) بر ما تقدّم من الشّعر و الادب و الحكمه و التّمثيل را نشان مي دهد. در بحث "تمدّين"، كه از «مدّ الظّل» قرآن كريم است كه در نهج البلاغه چند با ذكر شده است. مولانا در مثنوي مي گويد:

اندر اين وادي مرو بي اين دليل
لا احبّ الافلين گو چون خليل

روز ساية آفتابي را بياب
دامن شه شمس تبريزي بتاب

و سنايي مي گويد:

لطف حق افكند سايه ات بر دل
پس بگويد كه كيف مدّ الظّل

آيه الله نقوي: شعر اصلاً اوقع در قلب است براي فهم مطلب. يكي از محسّنات شعر اين است كه مطلب با شعر بهتر جا مي افتد. يكي از دلايل استفادة حضرت از شعر همين بوده است.
دكتر تجليل: خود نبيّ اكرم (ص) بعضي شعرا را نواخته بود. مقاله اي نوشته بودم با عنوان شعر از ديدگاه پيامبر كه چاپ شد. ايشان جايزه داده به يكي از شعرا به نام كعب بن زهير كه طرد شده و به حبشه رفته بود. پيامبر اكرم فرمود: «احسن الشّعر قالته العرب». حتي ايشان وقتي در حالت احتضار بود، حضرت فاطمه وارد شد و شعر حضرت ابوطالب را خواند و پيامبر فرمود قرآن بخوان. اين بود كه ايشان شعر را تشويق مي كردند؛ البته جامه و برد خود را در قبال شعر مبلّغ و مشوّق اسلام بخشيدند.
(بانت سعاد و قلب اليوم ... مسلولُ)
از اشعار كعب بن زهير است كه ترك ادب كرده و مهدور الدّم بود، امّا پس از توبه وارد مسجد نبي شد و پيامبر (ص) پرسيد اين آقا كيست؟ گفتند كعب بن زهير است كه عمامه را به صورتش پيچيده و خجالت مي كشد. گفت: من كعبم. بدي كرده ام. آيا توبه ام را قبول مي فرماييد؟ بلاغت رسول اكرم اينجا بود كه فرمود: «هركس توبه كند، خدا توبه اش را مي پذيرد»؛ يعني به خودشان نسبت ندادند. كعب گفت حالا كه من خجالت مي كشم، اجازه دهيد قصيده اي بخوانم.
اين از بركات نهج البلاغه در ادب فارسي ماست شاعراني مثل سنايي، مولوي، سعدي و حافظ غوغا مي كنند و الآن چه بركاتي در منابر و مجالس و اينها منتشر مي كند.
دكتر خاتمي: بحث تاثير نهج البلاغه در ادبيات تشكيل جلسات ديگري را مي طلبد و آثاري هم در اين زمينه منتشر شده است. اكنون اين پرسش مطرح است كه از ميان وجوه مختلف ادبي، نهج البلاغه به كدام وجه بيشتر تمايل داشته و حضرت از ميان علوم ادبي از كدام يك بيشتر استفاده كرده و كارايي كدام يك در نهج البلاغه بيشتر است؟
دكتر تجليل: عصر ما زمان مناسب براي دادن يك پاسخ علمي به اين سؤال است. با استفاده از نرم افزارها مي توان بسامدها را يك به يك استخراج و بعد سرشماري كرد و اين سخن و نسبتي را كه مدّنظر است، در آنجا بررسي نمود. امّا برخي از گرايشهاي نهج البلاغه شنيداري است؛ مثل سجعها و اوزان و حتّي ايجاز و اطناب. ولي آن مسئلة عمده عبارت است از تلاقيات ذهني؛ يعني آفرينشهاي تصويري و صورتگريها، كه خلاصه مي شود در انواع طبقات استعاره كه آن را علماي اسلام، مخصوصاً عبدالقادر جرجاني در اسرارالبلاغه كه ترجمة فارسي آن هم موجود است، طبقه بندي كرده اند. اگر اينها در كلاسهاي درسي براي اين منظور بررسي شود، مي توان جواب دقيقي به آن داد. الآن با حدس نمي شود پاسخ علمي داد؛ چراكه انّ الظّنّ لا يغني من الحقّ شيئاً.
آيه الله نقوي: فرمايش ايشان درست است. در اين شكّي نيست كه اساس نظر رسول خدا(ص) و ائمة (ع) در القاي كلمات، تفهيم معاني بوده در قالب الفاظي در حدود فهم متكلّم؛ چون اصل قاعده، "كلّم النّاس علي قدر عقولهم" بوده است. رسول خدا مامور نبوده در همه جا در سطح خودش صحبت كند و شكي نداريم كه هدف ايشان تنها اين بوده كه مردم به خدا و قيامت و آخرت و عواقب كار متوجّه باشند. نگفتند كه در دنيا كار نكنيد. اين گونه دستوري ندادند؛ چون براي دنيا هم بايد كار كرد. بيشتر مي خواستند مردم را سوق بدهند به آخرت كه دار باقي است. حالا فهماندن اين مسائل بايد در خور استطاعت و فهم مستمع باشد. اينكه در سبك كلّي نظرشان به كدام جنبة توجّه بوده است، نمي شود زود قضاوت كرد و جواب داد.
دكتر خاتمي: جنبة ديگري كه مي شود در نهج البلاغه بررسي كرد وجوه شاعرانه بودن نثر اميرالمؤمنين است. به اين معني كه بعضي از عبارات نهج البلاغه قابل تطبيق با اوزان عروضي هم هست. ما مي توانيم به خوانندگان نهج البلاغه آمار تشبيهات و استعارات و انواع سجع و جناس به كار رفته را نشان دهيم و علاوه بر آن بگوييم نثر آن حضرت يك نثر شاعرانه است و نشان دهيم كه مثلاً اين بخشهاي از نهج البلاغه قابل تطبيق با اوزان عروضي شعر عربي يا فارسي است.
آيه الله نقوي: و عجب اينكه وقتي انسان اين نهج البلاغه را در كنار خطبة حضرت رسول در غدير خم: «من كنت مولاه فهذا علي مولاه، الّلهمّ انصر من نصر و اخذل من خذله» قرار مي دهد، همه چيز در اين دو كلمه هست. وقتي خطبه هاي حضرت علي را در كنار خطبة رسول الله مي گذاريم، آن وقت متوجّه فرق بين اميرالمؤمنين و رسول خدا در فصاحت و بلاغت مي شويم. كلمات اميرالمؤمنين سنگين است؛ ولي در خطبة ايشان از كلمات سنگين اثري نيست و بايك نفس مي شود يك صفحه را خواند «معاشر الناس، ان الله جعل ذرّيّه كلّ نبيّ...»؛ مرتب و دسته بندي شده كه آدم حظ مي كند. خطبة حضرت زهرا را نگاه كنيد. واقعاً اينها در كدام مكتب درس خوانده اند؟ مقدّمه اين خطبه مرد تحصيل كرده را مي خواهد كه بفهمد در توحيد حضرت چند سطر صحبت مي كند.
دكتر تجليل: در نهج البلاغه مضاميني هست كه براي عوام خيلي جذّاب است. آن جايي است كه به تمثيل گرايش مي كند. تمثيلهاي معقولي كه مي كند؛ مثلاً دنيا يكي از مسائلي است كه در ديوان حضرت غلبه دارد و بيشتر دنيا را معرّفي مي كند و اينكه چه بديهايي دنيا به سر ما مي آورد. مي فرمايد: «مَثَلُ الدُّنْيا مَثَلُ الْحَيَّهِ لَيِّنٌ مَسُّهَا قَاتِلٌ سَمُّهَا». همه اين را مي فهمند.
مقدّمة نهج البلاغه، بلاغت رسول اكرم است. در اسرارالبلاغه بابي است كه مي گويد بلاغت رسول اكرم بسيار آسان و ملموس بود، آن طور كه عوام مي فهميدند و خواص مي پسنديدند. مثال اين است كه يك روز حضرت در جمعي مي فرمايند:
«افش الصلاه و اطعم الطّعام و قوموا لله و النّاس قيام و السّلام» در اين جملات طبيعي ترين سجعها و جناسها ديده مي شود.
آيه الله نقوي: رسول اكرم به بهترين نحو خودشان را معرّفي كرده اند: «انا افصح العرب» حضرت علي هم داخل است: «بيد انّي من قريش»؛ يعني من از قريش هم هستم كه فصيح ترين قوم عرب است. خيلي عجيب است. حضرت فاطمه با 18 سال عمر فرموده: «جعل الله الايمان لكم تطهيراً من الشرك و اصلاه... و الزّكوه...» و چقدر زيبا فلسفة احكام را بيان كرده است. در شرح خطبة فدك يك صفحه روي كلمة تنسيق بحث كردم؛ يعني مثل دانه هاي تسبيح چيدن و مرتب كردن. يعني اگر مي خواهيد قلوب مرد در يك نسق باشد، بالا و پايين نباشد، بغض و كينه از دل مردم بيرون برود، عدالت را در جامعه پياده كنيد. آخرش زيباست. يعني اگر دنيا را مي خواهيد هم از ما اطاعت كنيد.
منبع: نشريه النهج شماره 13-14